سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه دختر

تو کوچه ها بدون. هدف مشخص قدم. میزنم...........

سرم رو انداختم پایین....انقد که بتونم قدم ها خودمو ببینم........

بازم همون بغض قدیمی میاد سراغ گلوم........

تو دلم ارومکی میگم:..

چرا باید اینجوری میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟..............خدایا......حواست به من هست؟؟؟؟؟؟؟

سرمو میارم بالا ....... چشمم میخوره به گنجشکی که چند متر جلوتر....

نوک میزنه به پوست کیکی که افتاده رو زمین.........

یه لبخند میاد رو لبم..... اینسری نه تو دلم نه ارومکی.

بلنده بلند میگم...

خدایاااااااااااااااااااااااااااا دوست دارمممممممممممممممممم


نوشته شده در یکشنبه 91/1/20ساعت 3:55 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak