سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه دختر

غریبه ی دلنوشته هام....

غریبه ی بی وفام.....

فرهاد من...!....اره.....خیلی شبیه فرهادی.....

فرهاد....تیشه میزد..... به کوه...... و ...کوه رو میشکست......برایه به دست اوردن شیرینش.....

و .........

تو.........تیشه میزنی....به ریشم....به من...غرورم....به احساسم...به دلم.......و میشکنیم......برایه....به دست اوردن شیرینت......

شیرینی که منو برا تو ........ و دنیا رو برا من..........تلخ کرد....

.

.

.

.

.

اما من اصلا مثه فرهاد نیستم.....

فرهاد خیلی زود باور کرد ...وقتی یکی بهش گفت شیرین دیگه نیست.....

اما من....

وقتی کل دنیا بهم گفت نیستی.....

حتی وقتی خودت بهم گفتی ......

باور نکردم.....

هی غریبه....میدونم....میدونم جذب شیرینی هیچ شیرینی نشدی........

میدونم...

میدونم همه....حتی خودت .....دروغ میگید.....میدونم...

میدونم هنو دوسم داری.........

.

.

.

خدا....تو بگو بهش....بگو بس کنه این شوخیو....

دیگه داره بی مزه میشه..... بگو شوخی نکنه...

یه وقت  دلم جدی میگیره ها.....

 


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 5:4 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak