دلنوشته های یه دختر
زمانی که سعدی این شعر رو گفت..... با الان دنیا دنیا فرق داره........
.
.
بنی آدم ابزار یکدیگرند اگرچه که اعضای یک کشورند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها پا نهند به فرار
.
.
.
.
بنی ادم اعضای یکدیگرند!!!
احمدک....
معلم به ناگه چو آمد کلاس
چو شهری فرو رفته خاموش شد
سخن های ناگفته در مغزها
به لب نارسیده فراموش شد
معلم ز کار مدام مدام
غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان جوانی
شباب جوانی از او رخت بر بسته بود
سکوت غم آلود کلاس را
صدای بلند معلم شکست
وای چیست احمدک در دلش
لباس پراز وصله ارژنده اش
معلم بگفت با لحنی گزاف
بیا احمدک درس دیروز خوان
وای احمدک درس ناخوانده بود
بجز آنکه دیروز از آ ن شنفعت
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوت به درد آورد روزگار دگر عضوهارا نماند قرار
تو کز کز کز ... ... ...
یادش نبود
معلم بگفت با لحنی گزاف
چرا احمد کودن بی شعور
چنین درس آسان نخواندی بگوی
به آهستگی چنین گفت احمدک با خودش
خدایا چه میداند آموزگار که در آن دیار
فرق بود بین دار و ندار
من از روی اجبار و از ترس مرگ
کنم با پدر پنبه کاری و کار
ببین دست پر پینه ام شاهد است
معلم بکوفت پای بر زمین
که این دل پر از کینه است
به من چه که مادر ز کف داده ای
به من چه که دستت پر از پینه است
برو ای پسر درد خود نزد ناظم گوی
و گو همره خود فلک آورد
دل احمدک آزرده و ریش کرد
درون دلش کور سویی جهید
شعر سعدی بیادش بیفتاد و گفت
خدایا تحمل کمی کمی صبر کن ای معلم کمی
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامی نهند آدمی
__________________
بنی آدم اعضای یک پیکرند ؟ اگر سعدی اینها ز یکدیگرند
چو عضوی بدرد آمده پس چرا دگر عضوها بر سرش می پرند
چرا داس بر ریشه اش می زنند به پشت سرش از چه با خنجرند
چرا زیر پایش لگد می کنند چرا پس کلاه از سرش می برند
مگو شعر زیبای تو خوانده اند گلستان پند ترا ننگرند
بنی آدمت را رها کرده اند پی سرقت آن یکی گوهرند!
که حتی به آیات قرآنی هم ریاکار و سالوس و بازیگرند
چه مضحک شود سعدیا پیکری که اندام آن یکدگر می درند
چه پیکر چه هیکل چه اندام بود ؟ که اعضای آن زیر پا یا سرند
نه دستی که از هم گره واکنند نه چشمی که بر درد هم بنگرند
نه آقای مغز و نه بانوی دل شکم را مرید، عبد پائین ترند
چه خواهد شدن عاقبت پیکری که اعضای آن صهیون و کافرند
که خودمی کشندو به خودمی زنند و خود می فروشند و بز می خرند
چه اعضای پیکر چه جای دگر بنی آدم اعضایی شرم آورند
__________________
تو چه گناهی کردی؟..... تقاص چیو پس میدی؟
تقاص اینو که جایی به دنیا اومدی که نباید؟.......
سهم تو ازین دنیا چیه؟
تو خودت چی میخوای؟
ارامش؟
غذا؟
اب؟
خواب راحت؟
مادر؟
پدر؟
یه دلسوز؟
یه خونه؟
چی میخوای؟
بگو.... هرچی میخوای بگو........
به مایی که 3 ....ه....ز......ا.......ر.......میلیارد......میدزدیم بگو.....
به مایی که سختترین کارمون فشار دادن دکمه ها کیبورده!
به مایی که مشغولیت ذهنیمون....قدیمی شدن ماشینمونه
به مایی که اووووووج بدبختیمون......تنها بودنو عشقا خیابونیمونه
به مایی که عکستو میبینیمو رو دیوارا مجازی مینویسیم!:.....تو ایرانم این چیزا زیاد هست...به ایران کمک کنید...چرا پولتونو میدید برا کمک به اونا
.......و بعد میگیم بدمون میاد از نژاد پرستی عربا .......!!!!!!!!!!!!!!!
به مایی که یادمون میره ما قبل ایرانی بودن ادم بودیم.......
به مایی که یادمون میره شعر کتاب درسی بچگیا :...بنی ادم اعضای یکدیگرند.........
بگو....هرچی میخوای بگو...........
حق داری
بخدا حق داری.......
امروز روز مهمیه.........برایه من
امروز....اخراج میشی از ذهنم......
اهنگ داره اروم میخونه....
صدا رو تا اخر زیاد میکنم..........
خواننده هنوز ارومه ...........اما اکو داد میزنه....
سرم درررررررررررد میگیره...
یه پروفن از تو کشو میز برمیدارم..........
.
.
.
چشمامو میبندمو دستمو میذارم رو گیجگاهم.....
اشکام از بین پلکا بستمم راهشو پیدا میکنه و .....میریزه.......
همه فکرا احمقانه رو از ذهنم میریزم بیرون.......
همه فکرا کثیفو همه چیزایه اضافی.......
تو..
..خاطره..
خیالت....
روزهای دلتنگیهام......
سرم درررررررررررد میکنه.... چشمامو باز میکنم...
حالا دیگه خواننده هم همراه با اکو ها داد میزنه........
تقویمو باز میکنمو علامت میزنم.........
دوره ..2 اردیبهشت..... یک خط قرمز میکشمو زیرش مینویسم.....
امروز..... تاریخ شروع پریود ذهنی...................
دیگه از زوزه باد نمیترسم..........
تو این شهر.....
دیگه به زوزه ی گرگ ها هم عادت کردم.........
Design By : Pichak |