سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه دختر

بهم میگی گذشت داشته باش! بگذر!

اما از چی؟ مگه میشه؟

بگذرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از تخته جمشیدی که روش خاطره نوشتن؟؟؟؟؟؟؟.......از کتابایه خاک خورده تو کتابخونه؟

از 3 هزار میلیاردی که خوردن؟؟؟؟؟؟؟

از سبد خالی فرهنگ کتابخوانی اتوبوسا؟؟؟؟

از ادمی که از فقر جون میده تو بیمارستانا؟؟؟؟؟

از حاجیی که از دین فقط خونه خدا رفتنو یاد گرفته نه دست دیگرانو گرفتن!؟؟؟؟؟

از کسی که از کوروش سواستفاده میکنه برا تبلیغ دین زرتشت؟؟؟؟؟؟

از جوونا بیکار ولی با استعداد؟؟؟؟؟

از بیچارگی تولید کننده ها داخلی؟؟؟؟

از این همه جنسه چینی؟؟؟؟؟

از رشوه و قانون شکنیایه خوده قانون گذارا؟؟؟؟؟

از صدا سیمایی که توش فیلم دهنمکی پخش میکنن؟؟؟؟؟؟؟

از فیلمایه اصغر فرهادی؟

از اسید ریخت رو دخترا؟؟؟؟؟؟؟؟

از پدری که بچشو کشته و هنوز زندست؟؟؟؟

از بیمارستانی که یکی برا فقر توش جون میده؟؟؟؟؟؟

از مادری که خیلی وقته مرد شده؟؟؟؟؟؟

از یخچالی که هیچ وقت تا حالا پر نشده؟؟؟؟؟

از دزدیهایه خیریه ها؟؟؟؟؟ از رفتارشون با بچه یتیما؟

از حق منی که بغض میکنم با دیدن بعضی صحنه ها؟؟؟؟؟؟؟؟

از تویی که پولتو فقط برا شارژ موبایلت خرج میکنی؟

از تویی که بی تفاوت رد میشی؟؟؟؟؟؟

نه نمیگذرم....نمیگذرم

اگه از همش هم بگذرم....از اه بچه یتیمی که سرشو گشنه میذاره زمین.....از دست پینه دار مادرش..... نمیگذرم

من نمیگذرم....تو بگذر....از پول.....ثروت...مقام...پست.....بگذر!

 

اینجا ایران من شده.....سرمو به شیشه تاکسی تکیه میدمو رد میشم...از فقر مالی...فقر فرهنگی.... دزدیا کثیفیا....رد میشم....چشمامو میبندم....چرا نمیبینیم ایران داره میمیره؟؟؟؟؟

نفسم بالا نمیاد....ترجیح میدم بقیه راهو پیاده برم..... 

راننده تاکسی پولو که میگیره میگه من کرایه کل مسیرو ازت میگیرم...هیچی نمیگم....

پیاده میشم....راننده میگه خانوم من خورد ندارم....صد تومن بقیتو بدم....

بازم حس خفگی!....

سرمو میارم پایینو به کل تاکسیو مسافراش میگم....شماام دعوتید.....

 تو جواب نگاه پرسشگرشون میگم....شماام دعوتید.....

به تشییع جنازه ایران....مهد دانش!!!!!....


نوشته شده در سه شنبه 90/12/16ساعت 10:5 صبح توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak