سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه دختر

هوا بارونیه......

صدا بارون که میاد.........

با ذوق میرم جلو پنجره....

بعد بلند به همه اعلام میکنم که داره بارون میاد....

میرم زیر بارونو....

دستامو از هم باز میکنمو........سرمو میگیرم بالایه بالا...تا قطره هاش بخوره رو صورتم.......

یه نفس عمیییییییییق....

دوباره بوی خاک....

عاشق این بوام...

بویی که هیچ وقت هیچ کسی ازش سیر نمیشه.......

فک میکنم....همه الان خوشالن....مگه میشه؟ کسی از اومدن بارون خوشال نباشه؟

اره....حتی اون بچه ای که مشقا فرداشو رو اسفالت خیابونا مینویسه و با اومدن بارون دفتر کتابشو زود جمع میکنه تو بغلش!......

حتی اونی که وسایلاش گوشه خیابونه

یا مردی که زنو بچش زیر پل خوابیدن.......

یا اونی که کفشاش با اومدن بارون پر از اب میشه

شاید اگه من جا اونا بودم....وقتی بارون میومد...انقد ضعیف بودم که .... میزدم زیر گریه!.....و با خدا قهر میکردم

فک کنم...خیلی قدرت میخواد....با تموم اینا زیر بارون لبخند بزنیو...بگی:...خدایا شکرت.....

اره باید خیلی قوی باشی

خدایا......

کمکشون کن....


نوشته شده در شنبه 91/1/26ساعت 1:16 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak