دلنوشته های یه دختر

سلام سلام.... من پارسالم اینکارو کردم.... حالا با اسم بچه های جدید

اسم بعضیا نیست اسم بعضیاام عوض شده اما خب واسه شماست دیگه...نظر فراموش نشه:

 

یک صبح دیگه....... از خواب که بیدار شدم قبل از هرکاری جلوی تخت" نی نی زهرا" رفتم......

جوری خواب بود که انگار نه انگار این همون بچه ی "شیطون" هست که از درو دیوار میره بالا...."لپ لپی" که "ارش" برایش خریده بود را برداشتم و توی کمد گذاشتم...

تلوزیون را روشن کردم...مجری تلوزیون میگفت امروز به دلیل مشکلات "دکتر رحمت سخنی " نتوانسته بیاید و به جایش "دکتر ستوده" امده است...

برای اماده کردن صبحانه به اشپزخانه رفتم..

یک روزنامه که احتمالا "معین" امروز صبح موقع سرکار رفتن میخوانده.... نگاهی به تیترها انداختم:

تعطیل شدن "نشریه ظهور"

جای "هاله" از ریکا استفاده کنیم

دزد: رایانه ای" به اسم مستعار "اف 1" دستگیر شد

"بلای اسمانی" بر سر یک "داستان سرا" ی جوان..........

از یخچال شیر را برداشتم.....یادم امد مهدیه دیشب به کنایه گفته بود ....دیگه حتی "خاتون" هم از یخچال بدون "برچسب انرژی" استفاده نمیکنه.......

و من جوابی نداشتم جز یک "تبسم"......

صدای "موذن" بلند شد.......

در دلم برای "ظهور یک منجی " دعا کردم....... صدای گریه ی "زهرا" بلند شد.....

حرف مهدیه را فراموش کردم و به طرف "شاهزاده" کوچولوی خودم رفتم.........

(چطور بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)


نوشته شده در دوشنبه 90/9/28ساعت 6:37 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak